سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

عکس های مهد کودک (2)

دوباره به مناسبت سال جدید توی مهد عکاس اومده بود. من که اصلا از کارا و سلیقه عکاس راضی نیستم. مخصوصا که خیلی هم خانم بداخلاق و بی حوصله ای هست. هر بار هم می خوام دیگه عکس نگیرم. ما که داریم بردیا رو هر 6 ماه می بریم اتلیه ، اما باز همسری می گه یادگاریه و بد نیست. اینه که این سری هم مثل قبل عکس انداختم و دقیقا هم مثل قبل نپسندیدم  حتی خانم به خودش زحمت نداده که موهاش و لباسش و صاف و مرتب کنه. به  خودم هم گفتند نباشی بهتره ...  البته از حق نگذریم باید اعتراف کنم که عکاسی کردن از بردیا کاری سخت و بسی طاقت فرساست  ...
28 اسفند 1391
10193 0 11 ادامه مطلب

برف در آستانه بهار

دیروز صبح تازه از خواب بیدار شده بودیم که بابایی از بیرون زنگ زد و گفت داره برف میاد  منم متعجب زودی خودم و به پنجره رسوندم که دیدم بلهههههههه  معلوم بود چند ساعتی هم هست که شروع شده چون خیلی روی زمین نشسته بود . تو هم انگار تعجب کرده بودی دائم می اومدی پشت پنجره بالکن آشپزخونه و سرت و می گرفتی بالا و برفا رو نگاه می کردی.  بعد از ظهر که بابایی قرار بود بیاد دنبالمون تا بریم بیرون گفت زودتر میام تا بردیا رو هم ببریم یه کم برف ببینه. ما هم برف بازی کنیم  توی مسیر هم یه جایی توی خیابون یه آدم برفی درست کرده بودند که حیف می شد اگه در کنارش عکسی نمی گرفتیم  عکسا رو توی ادامه مطلب می تونید ببینید  ...
25 اسفند 1391

جشن سال نو در مهد کودک

امسال دومین سالیه که من عید نوروز رو در کنار مامان و بابا هستم و اولین سالیه که مهد کودک می رم و عید نوروز رو توی مهد کودک برامون جشن گرفتند. جشن همین امروز بود و شروع مراسم ساعت 13.45 و من مشغول بازی بودم که یهویی دیدم مامانی اومده. منم سریع اومدم بغلش و وقتی فریبا جون من و از مامان گرفت که لباسامو عوض کنه شروع کردم به گریه و زاری و فقط مامانم و می خواستم. این بود که مامانی خودش اومد و با کمک فریبا جون لباسامو تنم کرد. تا چند دقیقه اول ول کن مامانم نبودم و بدجور چسبیده بودم بهش اما وقتی فهمیدم که دیگه قرار نیست بره آروم شدم و کم کم شروع کردم به شیطنت های همیشگی... عکسا رو توی ادامه مطلب ببینید چون زیاده تزئینات مه...
25 اسفند 1391
13351 0 20 ادامه مطلب

عکس

حسابی قرتی هستم و دوست دارم به خودم برسم. به سشوار هم خیلی علاقه دارم و اینجا دارم موهام و سشوار می کشم  خوب شدم؟ قشنگ سشوار کشیدم . نه؟!!!!  علاقه دارم به صورت دراز کش ماشین بازی کنم  صبح زود قبل از مهد کودک رفتن بعد از ظهرها که بر می گردیم خونه اصلا دوست ندارم از آسانسور بیام بیرون و بعضی وقتا کار به دعوا می کشه  اگر هم از آسانسور بیام بیرون بازم می رم توی راهرو و هیچ جوره نمی خوام از بیرون بودن دل بکنم  توی این عکس هم تیریپ مظلومیت برداشتم  این عکسم ...
15 اسفند 1391

دکوراسیون با بردیا

هر چی بردیا بزرگ تر می شه دکوراسیون خونه ما هم متنوع تر و شیک تر می شه. یه روز در کشو کابینت رو باز کردم و با کلی ظرف مواجه شدم. ظرفای غذای خودشو همه رو ریخته بود توی  کشوی کابینت!!!!  داشتم لوازم شوینده و بهداشتی رو توی کابینت مرتب می کردم که احساس کردم انگار بعضی هاشون نیست!!! فکر می کنید کجا بود؟ توی اسباب بازی های بردیا خان   به تزیئنات میز تلویزیون خیلی علاقه داره. هههههه هر چی گیرش بیاد می چینه روش و در قسمت های مختلف. گاهی حسابی هم سلیقه به خرج می ده. مثل سوسمارش!!!   یه کم سر درد داشتم و یه نیم ساعتی دراز کشیده بودم. بردیا هم بیدار بود و بازی میکرد... از اتاق خواب که ...
11 اسفند 1391

لالا کردن

از همون روز اولی که به دنیا اومدم هیچوقت مامانی با لالا کردن من مشکلی نداشته. همیشه مثل یه آقا پسر خوب و خوش خواب خودم خوابیدم. یعنی یه جورایی هر وقت لالا داشته باشم توی هر شرایطی می خوابم. حتی وسط بازی و وسط غذا خوردن و .... این قسمت مبل یکی از جاهاییه که خیلی دوست دارم اونجا بخوابم. خیلی وقتا که خوابم می گیره می رم اینجا... البته وقتی لالا کردم مامانی باید زود منو ببره روی تختم یا یه جای امن دیگه. چون از اونجایی که خیلی وول می خورم هر لحظه امکان سقوط کردنم هست!!! اینجا هم وقتی طبق معمول داشتم با قاشق و کفگیر و ... بازی می کردم ناگهان احساس خوابالودگی بهم دست داده و همونطوری کفگیر به دست لالا کردم  بعضی ...
5 اسفند 1391
1